"عشق سیاه و سفید p2 رفتم کلی التماس به جونگ کوک کردم اما قبول نمیکرد .....تا روز اعدام جی هون برادرم رسید وقتی رسیدم به چوبی که طناب دار بهش وصل بود زدم زیر گریه و همه چی دور سرم میچرخید جونگ کوک هم اون طرف نشسته بود و پوز خنده رو لبش بود با خودم زیر لب گفتم:ای مرتیکه عوضی چطور میشه مردن یکی جلوش انق"