عشق سیاه و سفید p14تموم این خاطرات اومدن جلو چشمم و با صدای بلند تر گریه میکردم هق.....هق رفتم رو تخت تا تونسم گریه کردم برای اینکه صدام نره بیرون دستمو گاز میگرفتم هق.....هق بعد از چند ساعتی گریه کردن و به مرور اوردن خاطرات کودکیم خابم برد ساعت ۹ شب بود بلند شدم و رفتم پایین دیدم جونگ کوک نبود رفتم