قصه های کلاسیک و زیبا از چهارگوشه دنیا. روزی روزگاری پسربچّهای بود که از کودکی در جنگل زندگی کرده بود. بله، در کنار خرس و ببر و پلنگ! برای همین هم به او پسر جنگل میگفتند. وقتی پسر جنگل کمی بزرگ شد، یکی از اهالی دهکده او را پیدا کرد و همراه خود به دهکده برد. از آن به بعد پسر جنگل در خانهی آن مرد روستایی و در کنار بچّههای او زندگی میکرد. او بیشتر وقتها با پسر کوچولو یعنی رانجین و خواهر او شانتی بازی میکرد. امّا گه گاهی دلش برای جنگل و حیوانهای آن تنگ میشد. مخصوصاً برای خرس مهربان یعنی مالو.
باگیرا پلنگ مهربان جنگل، روزی پسرکی کوچولو و بامزه را در قایقی شکسته پیدا میکند او را موگلی مینامد و به خانوادهی گرگها میسپارد پسرک بزرگ میشود اما خطر
رکنا : پسر جنگل واقعی که برای فرار از قلدری ها و زورگویی های هم سن و سال هایش در جنگلی در رواندا بزرگ شده حالا زندگی اش از این رو به آن رو شده و برای رفتن به مدرسه کت و شلواری شیک می پوشد.
رایگان ثبت نام کنید و اولین نفری باشید که از پست های جدید مطلع می شوید.