زن جوان از عمق حنجره فریاد برمیآورد، صدایش تا دوردستها شنیده میشود، هر از چندگاهی از حال میرود، دوباره به هوش میآید و ضجه زدن را از سر میگیرد. در جایجای صورتش رد خراش دیده میشود، کمی که آرامتر میشود چیزی مثل لالایی زیر لب زمزمه میکند و دوباره بغضش میترکد و... غم از چهره مرد میبارد.