يکي بود/ دهقاني يک غاز پيدا ميکند و به خانه ميبرد. دهقان به غاز غذا ميدهد و او را مداوا ميکند. ابتدا حيوان ترسو مردد است و به اين فکر مي کند که: «چه اتفاقي افتاده است؟ چرا او به من غذا ميدهد؟»
موضوع هفتهها ادامه پيدا ميکند تا اينکه بالاخره ترديدهاي غاز از بين ميرود. بعد از چند ماه غاز مطمئن