با شلیک تیربار سوزش زیادی در دستم حس کردم و خون فواره زد. بی اختیار فریاد زدم یا زهرا. با اصابت گلوله به مچ دستم بیسیمچی هم فریادی کشید، روی دو زانو بلند شد، دستانش را باز کرد و در حالی که گلوله گلویش را شکافته بود لحظاتی به نقطهای از افق خیره شد. سپس با پیشانی به زمین خورد و در حال سجده شهید شد. رگبار تیربارچی عراقی، مرا مجروح و زارع را میهمان آسمان کرده بود.