همین هفته پیش بود، یکی از همان شب ها که سرما استخوان سوز شد و امان خیلی ها را برید، همان وقتی که زمین پر از برف شد و پاتوق ها خیس و یخ زده ، شهاب اولین بار همان شب رفت خوابگاه و یخ نزد. خودش هم می دانست با آن زخم روی پایش و درد خماری و شلاق سرما، گرگ و میش صبح از راه نرسیده، جانش را می گذاشت پای خیابان خوابی اش و برای همیشه چشم هایش را می بست.
امیر و شهرام هم درست مثل شهاب ، از هفته پیش شدند جزو همه آن هایی که سرما، برای اولین بار پایشان را به مددسرای خاوران باز کرد .