#روز_ پدر سنگینی بار خستگی هایم بر دوشم سکوتم را میشکند و قلم به دستهای سردو یخ زده ام میدهدان دیروزها که با تبر قلبم را شکستن تیشه بر ریشه ی احساس خسته ام زدن در وجودم چیزیرویید به اسم غرور با آن سر کردم و هوایش را تنفس کردم بگذریم اینها را فریاد گفتن نیستسلام پدرم سلامی به فاصله و زمانی طولانی....