داستان راه و بیراه: مرد راست و درستی بود که مردم به او «راه» میگفتند. راه، روزی از روزها هوای سفر زد به سرش. اسب رهواری خرید. تهیه و تدارکش را دید و باروبندیلش را گذاشت تو خورجین و خورجین را بست ترک اسب و از دروازه شهر زد بیرون که چند صباحی برود جهانگردی کند.
ممنون🧡 میخواستم بهش پ بدم ولی اینکارو نمیکنم نظر منم اینکه سعی کنی دیگه پیام ندی و حتی اون پیام داد جواب ندی .... چون هر پیامی که رد و بدل بشه وابستگی هم خواه
در این مطلب مجموعه متن حسودی درباره آدم های حسود و چند عکس نوشته زیبا در مورد حسادت کردن را ارائه کرده ایم.
"رفیق حسودی نکن به تنهایی منوقتی تو دنیای سگی فقط کم داریم یه قبر....پیشرو"
رایگان ثبت نام کنید و اولین نفری باشید که از پست های جدید مطلع می شوید.