در اینسو، جلال بود و مریم بود و آقابزرگ بود و خانجان بود؛ در آنسو، خانعمو بود و زنعمو بود و شریف بود و مرضیه بود. نوعی صفآرایی خیر و شر در مقابل هم. جلال رفته بود و دیگر نیامده بود، بینام و نشان. دریغ از حتی یک خبر؛ نامهای، تلفنی، پیامی. مریم اما نام و یاد جلال را بر قلب و جانش حک کرده بود و عاشقانه و معصومانه چشم به بازگشت محبوب داشت و سخت امیدوار به تحقق این آرزو.
رایگان ثبت نام کنید و اولین نفری باشید که از پست های جدید مطلع می شوید.