بر روی ما نگاه خدا خنده می زند. هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ايم زيرا چو زاهدان سيه كار خرقه پوش پنهان ز ديدگان خدا می نخورده ايم پيشانی ار ز داغ گناهی سيه شود بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا نام خدا نبردن از آن به كه زير لب بهر فريب خلق بگوئی خدا خدا ما را چه غم كه شيخ شبی در میان جمع بر رویمان ببست به شادی در بهشت او می گشايد ... او كه به لطف و صفای خويش گوئی كه خاك طينت ما را