مادر پیر شده و آشپزخانه از تنهاشدن نگرانست\u000Dفرشته موسفید خانه مان کوله بارش رابسته\u000Dامروز برایم خاطره اولین روز مدرسه ام راگفت که او میرفت و من گریه میکردم\u000Dخواستم بگویم آخر مهربان آن روز زجه هایم برای ۴ ساعت ندیدنت بودولی یک عمر را چه کنم؟ اما نگفتم