وقتی پنجره ی چشمانم به سیاهی لایتناهی موهایت باز شد انگاه فهمیدم یک تو،؛فرسنگ ها نزدیکتر از چشمم ،درست بین هیاهوی دلتنگی ها، قلبم را در دست گرفته ، خانه ای بنا کرده و در ان خدایی را از ...