پادشاه بر بلندایی ایستاده و خیره به دشت سرسبز و فراخ پیش رو نگاه می کرد. امپراطوری جوانش تازه پا گرفته بود و دشمنان یک به یک شکست خورده بودند. رویاهایی بزرگ، آنقدر که جهان را با تمام ساکنینش پر از عدل و برابری کند در سرش رژه می رفتند. امپراطوری نوپا، یک پایتخت تمام عیار می طلبید.