ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود من ماندهام مهجور از او بیچاره و رنجور از او گویی که نیشی دور از او در استخوانم میرود گفتم به ...
"در رفتن جان از بدنگویند هر نوعی سخنمن خود به چشم خویشتن دیدم کهجـــــــانــــمـــ ـ ــ میـــرود.. #سعدی"