«روزی که تشخیص دادند به بیماری «سیاف» مبتلا هستم، آنقدر خوشحال بودم که حد نداشت! شادیام را در بدو ورود به گروه بیماران سیاف هم ابراز کردم. بچههای گروه با تعجب گفتند: «شادیه! حالت خوبه؟! سرت به جایی نخورده؟!» آنها نمیدانستند چقدر سخت است ندانی بیماریات چیست. خوشحال بودم چون بعد از 21 سال میتوانستم در برابر سئوالهایی مثل: «چرا اینقدر سرفه میکنی؟ چرا اینقدر لاغری؟ چرا...» بگویم: چون من یک سیافی هستم.»