"توی ماشین، منتظرم نشسته بودتا دیدمش، خنده روی لبانم نشستو قدم هایم را تندتر کردماز سرما لپم گل انداخته بودنشستم توی ماشین با ذوقی که از دیدنش بود، سلام بلندی کردمنگاهش سمت دستانم رفتکه دستکش نداشتم و از سرما سرخ شده بودجواب سلامم را ندادسگرمه هایش در هم رفتدستانم را گرفت و با اخم گفتمگه صدبار نگفتم "