"بچه های فامیل دور ننه بزرگم جمع شده بودن،ننه داشت از قدیما میگفت!که یه دفه زل زد تو چشم یکی از نوه هاش و پرسید:عزیزم مگه عقد کردی؟با تعجب جواب داد نه!ننه روشو برگرند و زیر لب گفت:یاد اون زمون بخیر تا کسی خونه شوهر نمی رفت نه ابروهاشو برمیداشت نه سرخاب سفیدآب میکرد...بغل دستیش در گوشش گفت تا ننه نفهم"