"یونگی: اون خوابالوی کلاس بود و خیلی هم با همه لج میکرد هیچ علاقه ای به درس خوندن نداشت درضمن زیاد با دخترا گپ نمیزد و اصلا اگر مجبور نبود با هیچ دختری حرف نمیزد . یه روزی داشتم وسایلم رو جمع کردم که چشمم به کیوتی یونگی افتاد به شدت کیوت بود و به من خیره شده بود تا حالا با هیچکس اینطوری نبوده بود .یه"