لالایی لا لالایی لا لالایی بگیر این طفلک شش ماهه ام را ببین از تشنگی افتاده از پا علی جان می کنَد دریاب او را ببر میدان نما سیراب او را که تاب ِ گریه ای دیگر ندارد گمانم جان ، علی اصغر ندارد لالایی لا لالایی لا لایی عمویش رفته میدان آب آرد امیدی بهر این بی تاب آرد ولی کشته شد ، آخر گشت نومید حرم لب تشنه مشک ِ پاره می دید اگر چه قطره آبی در حرم نیست ولیکن تشنه تر