"نامجون ترسناک بود،ولی نه برای اون دختر..!دختری که به محض دیدن صورت اون مردجوون با لبخند درخشانش اون رو به وجد آورد...نیمه های شب بود و جز صدای جیرجیرک\u200cهای شب\u200cزنده\u200cدار چیزی به گوش نمی\u200cرسید...بادکنک قرمز،میون آسمون سرمه\u200cای شب شناور بود و ستاره ها روی پوست براقش می تابیدن...دخترک درحالی که به بادکنک خی"